داستانهای مدیریتی معمولاً دارای نکات و مفاهیم و پیامهای مستور و پوشیدهای هستند که میتوانیم آنها را به عنوان مفاهیمی آموزنده در زندگی و کار خود در نظر بگیریم.
نقل قول داستانها همواره برای درس گرفتن ماست. ما داستانها را نقل میکنیم برای اینکه بتوانیم از آنها درس بگیریم. این درس ما موجب میشود که ما بتوانیم عملکرد بهتری در مدیریت داشته باشیم.
داستانها، جایگاه ویژهای در انتقال مفاهیم دارند. برای اینکه داستانها با پیوستگی و پیرنگ و گرههایی که دارند، می توانند در ذهن ما بهتر نقش بسته شوند و ما آنها را سادهتر و آسانتر به خاطر خواهیم آورد به همین دلیل است که ما به دنبال داستان در هر موضوعی می گردیم!
ما داستانها را روایت میکنیم، تا بتوانیم پیامها را به نحو بهتری به یکدیگر انتقال دهیم. به همین دلیل ما سعی میکنیم در مدیروز داستانهایی را نقل کنیم که این داستانها میتوانند اثر بسیار خوبی در توسعه ما داشته باشند.

خر را آزاد کن!
داستان امروز ما بسیار داستان حیرت آور اما بسیار ساده است. دو مزرعه دار بودند که در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند. صاحب یکی از مزرعهها، خری داشت که این خر را با طنابی به درخت میبست تا خر صرفاً در هنگام نیاز مورد استفاده قرار بگیرد و خرابکاری نکند!
اما روزی شیطان وارد شد و طناب خر را باز کرد! با گشودن طناب، خر به مزرعه مجاور وارد شد با ورود خر به مزرعه مجاور، بدیهی است که محصولات مزرعه مورد تطاول خر قرار گرفت.
سایر محصولات هم زیر سم خر، از میان رفت. همسر صاحب مزرعه مجاور، با دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد. او تفنگی را برداشت و به سمت خرشلیک کرد.
خر داستان ما از این شلیک کشته شد. اما صاحب خر که اتفاقاً همسایه مزرعه مجاور بود، با دیدن این صحنه که همسر مزرعه مجاور اقدام به کشتن خر وی نموده، بسیار خشمگین شد.
به همین دلیل او نیز تفنگی را برداشت و زن صاحب مزرعه مجاور را با تفنگ کشت! بدین ترتیب وقتی صاحب مزرعه مجاور به خانه بازگشت، همسرش را کشته شده پیدا کرد!
این ضایعه بزرگ، مرد را بسیار عصبانی کرد و او نیز برای گرفتن انتقام همسرش، به مزرعهدار مجاور حمله برد و او را با تفنگ کشت !
در ادامه؛ فرزندان این دو مزرعهدار برای دیدن پدر و مادرشان به مزرعه این دو مراجعه کردند. با تعجب دیدند که هر دو توسط یکدیگر به قتل رسیدند. تنها زن صاحب خر، زنده مانده بود. او ماجرا را برای فرزندانش، تعریف کرد که ؛ «همسایه ما، پدرتان را به قتل رسانده است».
فرزندان نیز اقدام به کشتن فرزندان همسایه کردند این آتش انتقام، بالا گرفت! این کشت و کشتار موجب شد تا تو دو قبیله بزرگ درگیر جنگی طاقت فرسا شوند و سالیان سال یکدیگر را به خاطر کشته شدن اعضای خانواده یکدیگر، بکشند.
در اینجا از شیطان پرسیده شد که «چگونه چنین فتنه بزرگی را برپا کردی؟»
شیطان گفت: «من کار خاصی نکردم من فقط خر را آزاد کردم !»

درسهایی که از این داستان می توان گرفت
این داستان شاید خود گویای مطلب باشد اما آموزشهای نهفته ای در خود دارد که می توان به آنها اشاره کرد. این موضوع که رفتارهای هیجانی و عدم تعقل در «ریشه مسئله» تا چه میزان می تواند کشنده و مرگبار باشد، بزرگترین درس این داستان است.
ما به جای اینکه ریشه مسئله را پیدا کنیم، با تحریک همکاران یا کارکنانمان، سریعا «واکنش» نشان میدهیم. بدون انکه بدانیم ریشه مسئله کجا بوده است. پیش از هر تصمیمی، باید حداقل قانون «قانون 10 10 10» را رعایت کنیم.
راهکارهای پیشگیری از بحران
آموزش افزایش ظرف ذهنی
آموزش افزایش ظرف ذهنی فرایند آشنایی و کنترل ذهن و خصوصا ذهن ناخودآگاه و جلوگیری از بروز رفتارهای هیجانی خصوصا در مواقع حساس است.
این موضوع با تمرین و آگاهی حاصل می شود. شناخت و تسلط بر ظرف ذهنی در هنگام مذاکره، خرید و فروش و سایر مباحث در ارتباطات، بسیار اهمیت دارد. فعالان کسب و کارها، مدیران و جهت شکستن این ظرف در کارکنان و مشتریان خود، باید با این مبحث آشنایی داشته باشند.
پیشگیری از انفجار ابله ها
انفجار ابلهها یا انفجار احمقها یا انفجار کوتولهها، یکی از مواردی است که در مدیریت بسیار شناخته شده است. استیو جابز اولین مدیر شناخته شده و مشهوری است که این موضوع را در در اپل مطرح کرد. جابز معتقد بود مدیران اپل باید بتوانند افرادی را استخدام کنند که اولا «از آنها برتر باشند» و ثانیا «پیش از تصمیم گیری؛ فکر کنند». اگر مدیران افراد ضعیف تر را انتخاب کنند، آن افراد ضعیف هم همین کار را خواهند کرد و این چرخه، موجب انفجار ابله ها در سازمان خواهد شد.
مدیروز، فضایی است برای آموزش و به روز ماندن مدیران امروز.